مجله اینترنتی همه در یک

رسانه تخصصی اینترنتی همه در یک

فلسفۀ آرتور شوپنهاور؛ چرا «خوشبختی» تنها یک «فریب» است؟

تبلیغات بنری


لفاظی و بدبینی با حالتی تند و تیز; اینها ویژگیهای برجسته آرتور شوپنهاور، فیلسوف برجسته آلمانی بود. مردی که از زنان دوری می‌کند و اغلب تنهاست، او را یکی از مشهورترین متفکران قرن نوزدهم نیز می‌دانند.

به گزارش فرادید، شوپنهاور امروزه یکی از مشهورترین فیلسوفان «بدبین» تاریخ محسوب می شود. فلسفه او بر این ایده استوار بود که زندگی اساساً رنج است و تمام خواسته ها و نیازهای ما راهی جز ورطه بیهودگی ندارند.

زندگی آرتور شوپنهاور

آرتور شوپنهاور در سال 1788 در شهر دانزیگ (گدانسک کنونی) در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد. پدر شوپنهاور فردی منظم، دقیق، بسیار با فرهنگ و فرهنگ دوست بود. مادرش نیز زنی خوش اخلاق، هنردوست و شاعری توانا بود. تالار پذیرایی آنها همیشه پر از افراد جالب بود و حتی گوته بزرگ هم دوست داشت از آن بازدید کند.

شوپنهاور در پانزده سالگی وارد دبیرستان خصوصی شد و سپس تحصیلات خود را در دانشکده پزشکی دانشگاه گوتینگن آغاز کرد، اما بعداً به فلسفه روی آورد. پس از فارغ التحصیلی در برلین و فرانکفورت به تدریس فلسفه پرداخت.

شوپنهاور به زبان های لاتین، انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی مسلط بود. شاهکار اصلی فلسفی او «جهان به مثابه اراده و خیال» نام دارد. شوپنهاور در 21 سپتامبر 1860 در فرانکفورت درگذشت.

بدبینی فلسفی شوپنهاور

آثار فلسفی شوپنهاور به موضوعات مختلفی می پرداخت. اما به طور کلی، آنها بدبین بودند و همچنان بر واقعیت رنج انسان تمرکز می کردند.

بدبینی تاریخچه ای طولانی دارد و بسیاری از ایده های آن از دوران باستان در دنیای فلسفه نفوذ کرده است. اما آرتور شوپنهاور در کتاب جهان به مثابه اراده و تخیل اولین پروژه فلسفی غیر کلاسیک بدبینی را ارائه کرد. شوپنهاور، که در امتداد خطوط «ایدئالیسم کانتی» می اندیشید، معتقد بود جهانی که ما می بینیم، به نوعی، نوعی «تخیل» یا «ایده» است که ما را احاطه کرده است، واقعیت نهایی آن، که تا حد زیادی برای ما غیرقابل درک است. چیزی جز قدرت اراده کور نیست.

مبنای فلسفی دیدگاه شوپنهاور این بود که همه پدیده های جهان تجلیات ذهنی نیرویی واحد هستند که در بطن و اساس هستی قرار دارد; شوپنهاور این نیروی درونی را «اراده» نامید. به گفته وی، آنچه ما به عنوان «اصل جهت کافی» می شناسیم (یعنی این اصل که هر چیزی فقط زمانی اتفاق می افتد که جهت ها و دلایل کافی برای تحقق آن وجود داشته باشد) فقط در مورد پدیده ها صدق می کند و در مورد نیروی زیربنایی نیروی نهفته صدق نمی کند. خواهد شد. ; بنابراین اراده نیرویی است بی هدف، بی معنا، کاملاً کور و راه روشنی ندارد. به همین دلیل بهره مندی انسان از اراده جز رنج و بیهودگی او را در پی ندارد. انسان هر چه بیشتر خود را در «اراده» و «میل» غرق کند، بیشتر شکست می خورد و بدبخت می شود، زیرا مقصد خاصی وجود ندارد که خانه آرزوهای او باشد و در آن آرامش پیدا کند.

فلسفه اراده و فریب سعادت

شوپنهاور خوش‌بینی‌ای را که در اندیشه‌های فیلسوفانی چون هگل یافت، نقد کرد. در آن فلسفه ها، اخلاق انسانی را جامعه و عقل تعیین می کند و شوپنهاور برعکس آن را باور داشت. او گفت که انگیزه نهایی انسان در اعمال و رفتارش «دلیل» او نیست، بلکه خواسته ها یا «اراده زندگی» اوست که در نهایت و نهایتاً محقق نمی شود. این اراده نیروی محرکه بشریت است. به گفته شوپنهاور، ریشه همه رنج‌ها نیز در این خواسته‌های انسانی نهفته است و خود رنج نیز پیامد این واقعیت است که انسان‌ها دائماً چیزهای بیشتری می‌خواهند.

فلسفه آرتور شوپنهاور. چرا

شوپنهاور نوع خاصی از «عقل گرایی» را که در فلسفه هگل یافت می شود، نقد می کرد. او برخلاف هگل اساس جهان را نیرویی غیرعقلانی، کور و بی فایده می دانست.

شوپنهاور معتقد بود که خواسته های انسان (و در نتیجه اعمال انسان) هیچ جهت و منطقی ندارند; آنها بی فایده هستند. این فیلسوف استدلال کرد که جهان نه تنها یک مکان وحشتناک (که در آن ظلم، بیماری و رنج حاکم است) بلکه “بدترین جهان ممکن” است. یعنی دنیایی بدتر از این وجود ندارد و اگر این دنیا حتی کمی بدتر از این بود به کلی نابود می شد.

از دیدگاه شوپنهاور، مردم از برآورده نشدن خواسته های خود رنج می برند و اگر روزی یکی از خواسته های جزئی آنها برآورده شود، «بی حوصله» می شوند، زیرا می بینند که این آرزو نیز عطش بی پایان انسان را سیراب نمی کند. خواهد شد. بنابراین انسان باید بداند که در زندگی فقط رنج در انتظار اوست. در غیر این صورت، اگر مردم باور کنند که برای “خوشبختی” به دنیا آمده اند و برای رسیدن به آن تلاش کنند، تنها چیزی که به دست می آورند احساس “فریب خوردن” است.

چگونه اراده را کنترل کنیم؟

شوپنهاور معتقد بود که برای «تسلط» بر اراده، باید آن را آزاد کرد و فراتر رفت. اما او یک راه غیرمعمول برای انجام آن پیشنهاد می کند: از طریق هنر. در واقع، در تجربه زیبایی شناختی یا هنری، از امیال رها می شویم. یعنی فراموش می کنیم که این یا آن چیز «مضر» است یا «مفید». ما خودمان و رنج هایمان را فراموش می کنیم و از «خودخواهی» رها می شویم. هم خالقان و هم مصرف کنندگان هنر از دیکته نیازهای دنیوی، سختی های زندگی و خودخواهی رها شده اند.

شوپنهاور معتقد است که زیبایی شناسی و تجربه هنری باعث می شود ذهن از اراده فاصله بگیرد و خود را از خواسته های شخصی رها کند. او هنر را عملی درونی و خودانگیخته در ذهن هنرمند (حتی قبل از خلق اثر بیرونی) می دانست که انسان را از افتادن در دام خواسته ها و نیازهای بدنش رها می کند.

اگر اراده‌ای که انسان‌ها را هدایت می‌کند مبتنی بر خواسته‌ها و نیازها باشد، هنر به فرد اجازه می‌دهد تا موقتاً از خواسته‌ها و در نتیجه از درد و رنج دنیای واقعی فرار کند.

اما در عین حال، به گفته شوپنهاور، لحظات دلپذیر تأمل زیبایی‌شناختی بسیار کوتاه است و تنها تعداد کمی از افراد موفق به خلق یا درک شاهکارهای هنری می‌شوند. بنابراین راه رهایی دیگری را نیز باید جستجو کرد; روش، به گفته شوپنهاور، خودسازی اخلاقی است. این شامل زهد، پذیرش تسلیم رنج، نوع دوستی نسبت به دیگران، کمک فداکارانه در کاهش رنج دیگران و انکار خودخواهی است. در نتیجه این اعمال انسان می تواند به آرامش و رهایی از چنگال اراده دست یابد.

همدلی با انسان و حیوانات

شوپنهاور می‌دید که یکی از راه‌های فرار از رنج این است که بتوانیم با دیگران، نه تنها با انسان‌ها، بلکه با گیاهان و حیوانات همدلی کنیم. به گفته شوپنهاور، شفقت با حیوانات ارتباط تنگاتنگی با مهربانی دارد. کسی که با حیوانات ظلم می کند نمی تواند با انسان مهربان باشد.

جالب است بدانید که خود شوپنهاور از زمانی که هنوز دانشجو بود شروع به اعتراض به آزمایش های علمی روی حیوانات کرد. در دوران مدرسه او تقریبا همیشه با یک سگ دیده می شد و آخرین سگ او بوتس نام داشت. شوپنهاور به قدری او را دوست داشت که مبلغ نسبتاً زیادی برای مراقبت از او وصیت کرد.

شوپنهاور معتقد بود که تنها شفقت می تواند خودخواهی را که عامل همه رنج هاست از بین ببرد. از این نظر، فلسفه شوپنهاور شباهت زیادی به بودیسم دارد. اندیشه بودایی نیز زندگی را رنجی می‌داند که تنها با زهد و ترک امیال می‌توان از آن رهایی یافت. به همین دلیل، شوپنهاور را گاهی «بودای فرانکفورت» می نامند.

آرتور شوپنهاور آخرین فیلسوف آلمانی بود که تلاش کرد تا سیستمی جامع ایجاد کند که قادر به حل و رمزگشایی مسائل اساسی هستی باشد.

ویژگی بارز آثار شوپنهاور تنوع ایده های اوست. او فلسفه خود را با دیدگاه های خاصی درباره مسائل کلی هستی آغاز کرد و به اخلاق و زیبایی شناسی پایان داد و به مسائل شخصیتی، اخلاقی و سازوکارهای جامعه مدنی توجه زیادی داشت.

تبلیغات بنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *